Wednesday, January 31, 2007

سال های دبیرستان

چی بگم! کی می تونه این احساس رو بفهمه

سال سوم دبیرستان
کنار پنجره می نشستم. توی همون میز و نیمکت کوچیکمون با احد دنیایی داشتیم
تمام مدت با احد و حسین و مصطفی و سجاد مشغول کرم ریختن و چرت و پرت گفتن بودیم
رادیو اجرا می کردیم
رو کاغذ هزار جور بازی می کردیم
هر موقع هم که حوصله ام از کلاس سر می رفت از پنجره بچه های تو حیاط رو نگاه می کردم.
نامه نگاری های سر کلاس با حسین...
چه رویاهایی داشتیم
تمام اون رویاها و آرمان ها در یک قدمی هستند امروز

هنوزم سر کلاس ها کنار پنجره می نشینم. و هنوزم هر موقع از کلاس حوصله ام سر میره مردم بیرون رو نگاه می کنم
فرقش اینه که به جای آقای سلیمانی که شیمی درس بده
درس میده Renormalization Group داره Keshav
سر کلاس چرت و پرت می گیم Gojko و Aaronهنوزم گاهی با

جالب نیست؟
شاید شانس بود
نمی دونم
فقط می دونم که بینهایت خوشحالم

3 comments:

Anonymous said...

manam khoshhalam ke dari be arezoohat miresi!

hossein said...

koo hami semavar ke marg nedere bebin bood mokone yak chai dige birizi?

Anonymous said...

You have some sth~~ halter neck wedding dresses!?! Christian Louboutin Boots Mother Of Bride