Saturday, April 28, 2007

به آرمان

ساعت تقریبا 7:30 دقیقه ی بعدازظهر روز شنبه است. پشت میزم تو اتاقمون تو دانشکده دارم با یک سری مقاله کشتی می گیرم مثل همیشه با یک سوال کوچک شروع می کنم و به صد تا سوال بزرگتر می رسم
البته همیشه این طور نیست. هر از چند گاهی هم اتفاق می افته که شب وقتی تو رختخوابم دارم مقاله هایی که خوندم رو آروم آروم و سر فرصت نشخوار می کنم خیلی از این به ظاهر چرندیات پراکنده به هم ربط پیدا می کنند و کلی هیجان زده می شم
در فاصله ی بین کلنجار رفتن با این مقاله ها هر از چند گاهی به ول گشت در دنیای اینترنت می پردازم
نوشته ای تو بلاگ آرمان با نام حجاب خوندم که احساس کردم می خوام در موردش بنویسم. و به طور خاص به فارسی هم می نویسم چون می خوام مخاطبم فقط دوستای ایرانیم باشن

به آرمان

بگذار این طور شروع کنم
تو، من و خیلی از دوست های دور و برمون معمولا آدم هایی هستیم که از لحاظ قدرت استنتاج با هم خیلی فرق نداریم. در اکثر اوقات اگه تمام تعریف ها و لم هایی که تو کتاب های ریاضی هست رو بدونیم نوع اثبات قضایامون اگر کپی هم دیگه نباشه خیلی به هم شبیهه
به نظر من تو این مورد هم بیشتر تفاوت بین ماها توی پیش فرض هامونه

این پیش فرض های منه
ببین ازش خوشت میاد؟

این همون داستان ساده ی عادت های ماست
و میل به سکون و لذت بردن از تکرار
دیدی تا حالا آدم تا جوونه می خواد هی سنت شکنی کنه و از چیزهای جدید و نو لذت می بره.
ولی همین که یک کم پا به سن می گذاره ترجیح میده سر جاش بشینه و از تکرار لذت ببره.
علاقه های متنوع و رنگارنگ جاشون رو به یک عشق میده که فقط تکرار می فهمه و تکرار.

این همون داستان خاور میانه است با سابقه ی 5000 ساله ی تمدن
مردمی که تمدن های بزرگ و سلسله های با شکوه و قدرتمند رو در صفحه صفحه ی کتاب تاریخشون دارند.
مردمی که روزهای تیره زیادی رو در تاریخشون دیدن
مردمی که مدت هاست مهمون این خونه ی بزرگن



بچه هایی که خیلی زود پیر میشن
هنوز خیلی کم سن و سال هستند که با عمیق ترین و گاه دردناکترین مفاهیم زندگی سر و کار پیدا می کنند
بچه هایی که قبل از اینکه اندام های بدنشون رو بشناسن صدها صفحه کتاب های فلسفه و دین و ایدئولوژی می خونن یا اگر حتی کتاب نخوندن ساعت ها و ساعت ها بهش فکر کردن

بچه هایی که از تکرار لذت می برن
بچه هایی که خیلی زود یاد می گیرن بغضشون رو درون خودشون نگه دارن و گریه نکنن
بچه هایی که سیاست بلدن
اسمش رو نمی دونم چی بگذارم
آها فهمیدم اسمش رو میگذارم خاور میانه
آره این سرزمین ماست و ما اینجا بزرگ شدیم

وقتی تمام اینا و یک سری حرف های دیگه که هنوز اون حس محافظه کاری ام بهم اجازه نمی ده بگم رو به عنوان پیش فرض ام می
گیرم
دیگه توان رای صادر کردن یا محکوم کردن آدم ها ازم گرفته میشه
می نشینم یک گوشه و فقط نگاه می کنم

وبا وجود تمام این ها اگر قرار بود دوباره انتخاب کنم کجا به دنیا میومدم بازایران رو انتخاب می کردم
و دلیلش هم هیچ ربطی به حس میهن طلبی نداره چون حداقل تو یکی می دونی که از لحاظ ناسیونالیسم از چغندر هم بی خاصیت ترم






4 comments:

arman said...

مرسی به خاطر ِ کامنت ِت
وقتی نوشته َتو خوندم یه لحظه دلم برا شوق و ذوق ِ خاصی که موقع حرف زدن داشتی تنگ شد...
من هنوز به این حرف مطمئن نیستم چون باید مدتی خارج از ایران زندگی کنم ولی حدس می زنم اگر قرار بود خودم انتخاب کنم حتمن بازه ای از عمرم رو تو ایران می بودم.

Anonymous said...

اين پستت رو دوست دارم!

Anonymous said...

shayad inam ke migin doostdarin dobare ham too iran motevaled mishodin nashi az hamin adathast!vali har jayee ke bashim esmesh ro mitoonim ba edeaye malekist ada konim!

Anonymous said...

Thought provoking. Very true. slimline wedding dresses Louboutin Shoes Mother Of Bride